کد مطلب:106492 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

خطبه 107-حادثه های بزرگ











[صفحه 68]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است كه در آن از رویدادهای سخت آینده خبر می دهد: ستایش ویژه خداوندی است كه با آفرینش خود، بر بندگانش تجلی كرده، و با حجت و برهان خو در دلهای آنان آشكار می شود، آفریدگان را بی آن كه نیاز به تفكر داشته باشد آفرید، زیرا اندیشه ها جز برای صاحبان ضمیر سزاوار نیست، و خداوند در ذات خویش صاحب ضمیر نیست، دانش او اعماق پرده های غیب را شكافته است، و بر پچیده ترین اندیشه ها و اسرار احاطه دارد. امام (ع) خداوند را بر پنج چیز ستایش فرموده است: 1- این كه از طریق آفرینش مخلوقات بر آفریدگان تجلی كرده و خود را به آنان نمایانده است، و چنان كه در فصول پیش مكرر گفته شده، مراد از تجلی این است كه خداوند معرفت خود را از طریق توجه به آثار صنع خویش در دلهای بندگانش قرار داده و خود را از این راه به آنان نشان داده است، تا آن جا كه هر ذره ای از مخلوقات او به آینه ای شباهت دارد كه خالق متعال، خود را برای بندگانش در آن نمایان ساخته است، و آنان به اندازه قابلیت خود، او را می بینند، و این مشاهده بر حسب شعاع بصیرت و درجات معرفت آنان، متفاوت می باشد، برخی نخست مصنوع و بعد از آن صانع را می بینند، بر

خی هر دو را با هم مشاهده می كنند، بعضی نخست آفریدگار و پس از او به آفریدگان توجه می كنند، برخی هم جز خدا چیزی نمی بینند. 2- این كه او با حجت و برهان خویش در دلهای آدمیان نمایان است، یعنی هستی او در دل كسانی كه به سبب اندیشه های باطل و گفتار نادرست او را انكار می كنند، روشن است، زیرا دلائل هستی خویش را علیه اینها ظاهر، و برهان وجود خود را بر آنها ثابت فرموده است، و این برهان همان احساسی است كه نفوس منكران در برابر عظمت و استحكام نظام آفرینش دارند، هر چند برای توجه بدان به اندكی تنبه و هشیاری نیازمندند، چنان كه حق تعالی فرموده است: و فی انفسكم افلا تبصرون همچنین ملاحظه آیات قدرت الهی در آسمانها و زمین كه خداوند متعال فرموده است اولم ینظروا فی ملكوف السماوات و الارض و ما خلق الله من شی ء و این نزدیك به معنایی است كه در قسمت اول گفته شد. 3- این كه خداوند آفریدگان را بدون نیاز به تفكر و طرح و برنامه ریزی آفریده است، و درباره بی نیازی پروردگار به اندیشه و فكر، استدلال فرموده است به این كه تفكر و اندیشیدن در خور صاحبان ضمیر و آنانی است كه دارای قلب و حواس، جسمانی باشند، و پروردگار در ذات مقدس خود منزه از ضمیر است، و

این معنا شكل دوم قیاس منطقی است، به این ترتیب كه فكر و اندیشه از آن صاحب ضمیر است، و هیچ چیزی از واجب الوجود صاحب ضمیر نیست، نتیجه این است كه به هیچ روی تفكر و اندیشه در خور واجب الوجود نیست. و هر دو مقدمه در این قیاس روشن و بدیهی است، چنان كه پیش از این مكرر گفته شده است. 4- این كه علم خداوند اعماق پرده های غیب را می شكافد، و این بیان اشاره است به این كه دانش او هر پنهان و نادیده را فرا می گیرد به گونه ای كه هیچ چیز از او پوشیده نیست و هیچ حاجبی مانع نفوذ علم او نمی باشد. 5- این كه بر اندیشه های پیچیده و نهفته های باطن موجودات احاطه دارد به این معناست كه دقیقترین رازهای درون دلها را می داند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: یعلم السروا خفی.

[صفحه 70]

از این خطبه است كه درباره پیامبر اكرم (ص) فرموده است: ذوابه: موهای افراشته (گیسو) سره الوادی: بهترین جای دره بطحاء مكه: سرزمین هموار مكه او را از تبار پیامبران، از كانون نور، از شریفترین دودمانها، از مركز بطحاء، از چراغهای روشنی بخش تاریكیها و از سرچشمه های حكمت برگزید. در این بخش استعاراتی است: 1- واژه شجره برای طایفه پیامبران استعاره شده است، و وجه مشابهت این است كه این طایفه مانند درختان، دارای میوه و شاخه اند كه شاخه های آنها انبیا و رسولان، و میوه آنها علوم و كمالات نفسانی است. 2- واژه مشكاه برای فرزندان ابراهیم (ع) استعاره شده است، و جهت مشابهت این است كه پیامبران از میان فرزندان ابراهیم (ع) برخاسته اند، و از خانه های آنان انوار نبوت و هدایت سر برآورده و تابیده است همچنان كه نور چراغ از مشكات كه جایگاه آن است می تابد. 3- واژه ذوابه ظاهرا اشاره به قریش است، و وجه مشابهت این است كه قریش مانند گیسوان كه از سر آویزان است خود را به شاخه های شرف و بلندی مرتبه پدران خود آویخته اند. 4- سره البطحاء اشاره است به این كه خداوند پیامبر (ص) را از برترین خاندانهای مكه برگزیده است. 5- واژه مصابیح نیز

استعاره برای پیامبران است، و وجه مشابهت آشكار است، سابقا نیز بطور مكرر، آنان به مصابیح ظلمات جهل تعبیر شده اند، یعنی پیامبران در تاریكیهای جهالت و نادانی همچون چراغها هستند. 6- واژه ینابیع استعاره است، و وجه مشابهت این است كه همان گونه كه آب از چشمه ها فوران می كند دانش و حكمت نیز از پیامبران ریزش دارد.

[صفحه 72]

نیز از این خطبه است: مواسم: میخهایی كه با آنها داغ می كنند او پزشكی است كه با طب خویش پیوسته در گردش است، داروها و مرهمهای خود را بخوبی آماده ساخته و ابزار داغ كردن را (برای سوزاندن زخمها) تفتیده و گداخته كرده است، تا بر هر جا كه نیاز داشته باشد بگذارد بر دلهای كور، بر گوشهای كر، بر زبانهای گنگ، او با داروهای خویش بیماران غفلت زده و سر گشته را رسیدگی و درمان می كند، همانهایی كه از فروغ حكمت بهره نگرفته و اندیشه خود را به انوار دانشهایی كه اعماق جان را روشنی بخشد تابان و فروزان نكرده اند، اینها در چنین احوالی چون چارپایان چرنده غافل، و مانند سنگهای سخت بی درك و جامدند. فرموده است: طبیب دوار بطبه. این جمله به طریق استعاره اشاره به خود آن حضرت دارد، زیرا او پزشك بیماری جهل و طبیب اخلاق نكوهیده و پست است، و این كه او با طب خویش در سیر و گردش است كنایه است از این كه وی برای درمان جاهلان و گمراهان خود را عرضه می كند و خویشتن را برای امر منصوب و موظف داشته است، واژه مراهم (جمع مرهم به معنای دارو) استعاره است برای دانشها و صفات پسندیده و برجسته ای كه نزد آن حضرت است، واژه مواسم نیزاستعاره است برای تع

زیرات و حدود شرعی و اجرا آنها دربار كسی كه ارشاد و تعلیم در او سودمند نمی افتد، بنابراین او همچون پزشك حاذقی است كه همه داروها و مرهمها، و اسباب داغ كردن و سوزاندن زخمها را برای كسی كه مرهم او را سودمند نیست در اختیار دارد، تا هر جا كه نیاز باشد این داروها و اسباب را به كار برد، برای درمان دلهای كور تا آنها را جهت پذیرش انوار علوم، و هدایت به جاده حق آمادگی دهد و چشم بصیرت آنان را بدین طریق بینایی بخشد، و برای معالجه گوشهای كر تا آنها را جهت قبول موعظه و اندرز مهیا سازد، واژه صمم (كری) بطور مجاز بر كسی كه موعظه و ارشاد در گوش او فرو نمی رود و همچون كران است اطلاق شده و این از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است. زیرا كری مستلزم عدم بهره مندی از موعظه و ارشاد است. همچنین برای درمان زبانهای گنگ تا آنان را به ذكر خدا و سخنان حكمت آمیز گویا سازد، واژه بكم (لالی) بطور مجاز بر زبانهایی اطلاق شده كه بدانچه مطلوب و شایسته است گویا نیست و این حالت باعث شده كه همانند افراد لال و بی زبان باشند. فرموده است: متبع. واژه متبع (پیگیر) صفت برای طبیب است، و عبارات مواضع الغفله و مواطن الحیره كنایه از دلهای جاهلان است، و اشاره م

ی فرماید كه اینها كسانی هستند كه از انوار حكمت و معرفت كسب روشنی نكرده اند یعنی از دانش و اخلاق چیزی به دست نیاورده اند، و همچون آتش زنه كه به وسیله آن آتش پدید می آورند نتوانسته اند به وسیله فرا گرفتن علومی كه پرده های جهل و نادانی آنها را بدرد مشعل معرفت را در جان خویش برافروزند و شبستان دل را بدان روشنی بخشند. فرموده است: فهم فی ذلك یعنی آنها كه از فروغ حكمت و معرفت روشنی نمی گیرند و وضعی این چنین دارند مانند چهارپایان چرنده و یا سنگهای سخت و نفوذناپذیر می باشند و وجه مشابهت اینها با چهارپایان این است كه چون این گونه مردم در جهل و غفلت با حیوانات یكسانند، و در شهوت و غضب مانند چهارپایان چرنده پای بند عقل نیستند، و از آن بهرد نمی گیرند، بدانها تشبیه شده اند، و به سبب سخت دلی و تاثیرناپذیری و نترسیدن از یاد و آیات خدا به سنگهای سخت همانند شده اند، چنان كه خداوند متعال فرموده است ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهی كالحجاره او اشد قسو.

[صفحه 72]

انجابت: پیدا شد متوسم: زیرك اینك برای صاحبان بصیرت و بینش، پوشیده ها آشكار، و راه حق برای گمراهان هویدا شده، و رستاخیز، نقاب از چهره برداشته، و برای هوشمندان و حقیقت جویان، نشانه های آن نمودار گشته است. چرا شما را پیكرهایی بی جان، و جانهایی بی بدن و توان می بینم؟ چه شده كه شما را عابدانی بی تقوا، سوداگرانی بی سود، بیدارانی در خواب، حاضرانی غایب، بینندگانی كور، شنوایانی كر گویندگانی لال و بی زبان مشاهده می كنم؟ فرموده است: قد انجابت السرائر لاهل البصائر. این گفتار اشاره است به این كه آنچه پس از آن حضرت به وسیله سلاطین بنی امیه واقع خواهد شد و ستم فرا گیر آنها، بر نفس قدسی او و كسانی كه دارای فراست و تجربه و سلامت درك و اندیشه اند مكشوف و آشكار است، و شاید هم مراد از سرائر، اسرار شریعت باشد كه در نزد اهل آن پیدا و روش است. فرموده است: و وضحت محجه الحق لخابطها. مراد وضوح شریعت و نمایان بودن راه خداست، فایده جمله پیش، توجه دادن مردم به اندیشیدن در عواقب امور است، و فایده جمله اخیر كشانیدن آنها به پیروی از احكام دین و سلوك در جاده حق است، زیرا پس از وضوح دین و روشن بودن راه حق برا گمراهان و آنانی

كه در وادی جهل و نادانی سرگردانند عذری باقی نیست. فرموده است: واسفرت الساعه عن وجهها. یعنی رستاخیز چهره خود را نمایان ساخته است، و چون نخستین چیزی كه از انسان و غیره دیده می شود چهره اوست، فتنه ها و آشوبهایی را كه رو آورده، به چهره قیامت تعبیر فرموده است. فرموده است: و ظهرت العلامه لمتوسمها. یعنی نشانه فرا رسیدن روز رستاخیز، برای اهل فراست و هوش ظاهر شده، كه عبارت است از فتنه ها و آشوبهایی كه از بنی امیه و حاكمان پس از آنها در انتظار است، و ذكر نمودار شدن چهره رستاخیز و نشانه های آن به منظور هشدار دادن و ترغیب مردم به عمل برای چنین روزی است. فرموده است: مالی اراكم اشباحا بلا ارواح. امام (ع) آنان را به سبب این كه از خرد خود سود نمی برند، و با موعظه و یادآوری به درنمی آیند به جمادهای این بی روح تشبیه فرموده چنان كه خداوند متعال فرموده است: كانهم خشب مسنده. فرموده است: و ارواحا بلا اشباح. توجیهات مختلفی در این باره شده است: 1- این كه این جمله و جمله پیش اشاره به نقصان و كمبود آنان دارد، یعنی برخی از آنها مانند پیكرهای بی جانند چنان كه پیش از این گفته شد، و برخی دیگر كه جانی در تن و اندكی فهم دارند، توان این را

ندارند كه به جنگ پردازند و به همراه آن حضرت پیكار كنند، و همچون جانهایی هستند كه فاقد بدنند، بنابراین این مردم برخی در راه افراط و زیاده روی و برخی دیگر در طریق تفریط و تقصیرند. 2- گفته شده كنایه است از این كه هنگامی كه برای نبرد با دشمن فرا خوانده می شوند برخی از آنها درنگ می كنند و به پا نمی خیزند همچنان كه تن بی جان وجان بی تن از جا برنمی خیزد. 3- برخی گفته اند مراد این است كه این مردم اگر دچار بیم و هراس شوند هوش و خرد خود را از دست می دهند، و همچون كالبدهایی بی جان می شوند، و اگر ایمن یابد سعی در كارهای خود را رها و فرصتها و مصالح اسلام را ضایع می كنند، و به مانند ارواحی می شوند كه هیچگونه تعلق مادی و نیاز به لوازم جسمانی ندارند. فرموده است: و نساكا بلا صلاح. اشاره است به كسانی از آنها كه به زهد و پارسایی تظاهر می كنند، در حالی كه بی میلی آنها به دنیا برخاسته از صلاح باطن و پاكی نفس نیست، گفته شده مراد كسانی است كه از روی جهل و ناآگاهی زهد را پیشه خود ساخته اند و این گونه افراد اگر هم طاعت و عبادتی به جا آورند. چون اعمال آنها از روی علم نیست، صحیح و مقبول درگاه خداوند نبوده و ادای تكلیف نكرده اند، چنان

كه از پیامبر خدا (ص) روایت شده است كه: الزاهد الجاهل مسخر ه الشیطان،یعنی: زاهد نادان بازیچه شیطان است. فرموده است: و تجارا بلا ارباح. اشاره به كسانی از آنهاست كه با اعمال فاسد و نادرست خود به سوداگری پرداخته و معتقدند كه این كارها را برای تقرب به خداوند انجام می دهند و مستلزم ثواب و پاداش برای آنهاست در صورتی كه چنین نیست، واژه تجار و ربع هر دو استعاره است و وجه مشابهت آنها آشكاراست. فرموده است: و ایقاظا نوما. منظور از این كه خفتگانند خوابیدن نفوس آنها در گور طبیعت و بستر غفلت است و از این نظر در حكم بیدارانی هستند كه چشمهای آنها گشوده و خردهایشان خفته است. فرموده است: و شهودا غیبا. یعنی بدنهای آنها حاضر، ولی خردهای آنها از درك مقاصد دین و كسب فروغ مواعظ و اوامر الهی غایب است. فرموده است: و ناظر عمیاء. مراد چشمهای بینایی است كه كورند، یعنی از دقت در آثار صنع الهی و پند گرفتن و سود بردن از آنها برای امر آخرت همچون كورانند و از چشمهایی كه دارند فایده ای این عاید آنها نیست. فرموده است: و سامعه صماء. یعنی: گوشهایی كه آوازها را می شنوند ولی از شنیدن ندای حق و استفاده از آن كر و عاجزند، از این رو مانند كرانند كه س

ود لازم را از گوش خود نمی برند. فرموده است: و ناطقه بكماء. یعنی: زبانهایی كه گویاست اما از آنچه سزاوار است سخن گویند خاموش، و مانند لالان و بی زبانانند. واژه های عمیاء و صماء و بكماء برای آنچه ذكر شد به طریق استعاره آمده، و در الفاظ رعایت تضاذ شده و مراد دارندگان چشم و گوش و زبان است كه دارای صفات مذكور بوده و از فواید آنچه دارند بی بهره اند.

[صفحه 72]

عكم: لنگه بار غیاهب: تاریكیها فنیق: شتر نر ضله: گمراهی بطینه: پر توفكون: باز گردانیده می شوید كظوم اجمل: باز ایستادن شتر از نشخوار درفش گمراهی با شدت در مركز خود برپا شده، و شاخه های آن همه جا پراكنده گشته است، یاران و پیروان آن شما را با پیمانه خود می سنجند و با همه قدرت شما را می كوبند، رهبر این گروه از كیش مسلمانی بیرون و بر ضلالت و گمراهی پایدار است، در آن روزگار از شما جز شمار اندكی مانند آنچه در ته دیگ و یا در ته جوال به جا می ماند باقی نخواهد ماند، او همان گونه كه چرم دباغی را مالش می دهند شما را به هم می مالد، و همچون گندم خرمن شده درهم می كوبد، و همچون پرنده ای كه دانه های درشت را از ریز جدا می كند مومنان را از میان شما بیرون می كشد (و از میان می برد). بالاخره این راهها شما را به كجا می برد، و این تاریكیها تا كی شما را سرگردان و حیران می سازد؟ و این دروغها تا چه زمان شما را فریب می دهد؟ این گمراهیها را از كجا برای شما می آورند، و كی از این غفلت و نادانی باز می گردید؟ برای هر زمانی حدی و برای هر غیبتی بازگشتی مقرر است، سخن عالم ربانی خود را بشنوید، و دلهای خود را برای گفتار او آما

ده سازید، و چون شما را بانگ زند بیدار شوید، آن كه كاروان را راهنمایی می كند باید به كاروانیان راست گوید و افراد پراكنده را گرد آورد و حواس خویش را مجتمع سازد، این مرد ربانی شما، حقایق را برایتان مانند مهره ای كه آن را برای شناسایی می شكافند، روش و باز كرده، و همچون صمغی كه از درخت خارج می كنند، حق را از باطل برای شما جدا كرده است. آری در این هنگام، باطل در مواضع خود جا گرفته، و سپاه جهل و نادانی بر مركبهای خویش سوار شده و طاغوت عظمت یافته، و دعوت كنندگان راه حق كم شده، و روزگار همچون درنده ای این گزنده حمله كرده و باطل مانند شتر نر پس از مدتی خاموشی به صدا درآمده است، مردم در انجام دادن معاصی با یكدیگر همكار و برادر شوند و در امر دین و اجرای اوامر خداوند از یكدیگر جدا و گریزان باشند، برای دروغ با هم دوستی می كنند، و بر سر صدق و راستی با یكدیگر دشمنی می ورزند. در این روزگار فرزند مایه خشم شود، و باران سبب گرمی گردد، فرومایگان بسیار و نیكان كمیاب شوند، مردم این زمان مانند گرگان، و سرانشان چون درندگان و دسته متوسط، عمه آنان و مستمندان بسان مردگانند، راستی، كاستی گیرد و دروغ شایع و بسیار گردد، به زبان اظهار دوستی

می كنند، و به دل با یكدیگر دشمنی می ورزند، مردم از این كه فسق و فجور به آنها نسبت داده شود مباهات می كنند، و از پاكدامنی در شگفت می شوند، و اسلام در دست این اینها به پوستینی می ماند كه وارونه به تن شود. فرموده است: رایه ضلاله. امام (ع) پس از آن كه آنها را مورد سرزنش و نكوهش قرار داده و كاستیهای آنان را گوشزدشان فرموده اینك آنچه را باید از آن دوری جویند، و خود را برای مقابله با آن آماده سازند برای آنها بیان می كند، و این عبارت است از ظهور فتنه ها و آشوبهایی كه از بنی امیه انتظار می رود، تعبیر رایه ضلاله كنایه از ظهور این آشوبهاست و تقدیر آن هذه رایه ضلاله می باشد، و منظور از قیامها علی قطبها گرد آمدن مردم در پیرامون رئیس و رهبر این فتنه هاست و واژه قطب به طریق استعاره كنایه از اوست، و منظور از تفرق و تشعب این فتنه ها گسترش آن در نقاط مختلف روی زمین و پدید آمدن فتنه های دیگری بر اثر آن است، و چون در این آشوبها مردم دسته دسته گرفتار و هلاك می شوند واژه كیل را كه به معنای پیمانه است استعاره فرموده زیرا كسی كه چیزی را كیل می كند پیمانه پیمانه از آن برمی دارد تا كار توزین آن را به پایان رساند، و با واژه صاع كه به

معنای پیمانه است استعاره ترشیح شده است، همچنین برای كشتار بی رحمانه ای این كه رهبر این فتنه ها مرتكب می شود و احكام ستمگرانه این كه بر خلاف قانون دین و نظام حق صادر می كند واژه خبط استعاره شده زیرا اعمال او شباهت به شتر جوان رمنده ای دارد كه در هنگام گریز از شتران دیگر با هر چه برخورد كند آن را در زیر دست و پای خود له می كند، و با ذكر واژه باع استعاره را ترشیح داده است، و این كه امام (ع) در جمله و تحبطكم بباعها بیدیها (به دستهایش) نفرموده زیرا ذكر باع برای بیان شدت خبط و لگدمال كردن بلیغتر است. فرموده است: قائدها خارج عن المله. یعنی رهبر این فتنه از دین بیرون است و از دستور خدا پیروی نمی كند و بر گمراهی و ضلالت استوار می باشد. فرموده است: فلا یبقی یومئذ منكم الا ثفاله كثفاله القدر واژه ثفاله استعاره و كنایه است از افراد فرومایه ای كه فایده ای در وجود آنها نیست و نام و آوازه خوبی ندارند، و آنان را به ته مانده دیگ كه ارزشی ندارد و مورد توجه نیست تشبیه فرموده، همچنین آنها را به خرده هایی كه از توشه و یا گندم و كاه و مانند در آنها در ته جوال باقی می ماند همانند كرده است، سپس واژه عرك را كه به معنای مالش دادن چرم

است استعاره آورده و گوشزد فرموده كه همان گونه كه چرم را مالش و نرمش می دهند، فتنه ها و بلواها آنان را دگرگون كرده زبون و خوار می سازد، و نیز واژه دوس را كه به معنای كوبیدن است برای خواری و تحقیر مردم به وسیله بنی امیه و شدت گرفتاری جامعه به این بلیه به طریق استعاره آورده، و آن را به كوبیدن خرمن گندم و مانند آن شبیه فرموده و وجه مشابهت معلوم است. پس از آن به كوشش پیگیراهل ضلالت علیه مومنان و این كه همگی فكر خود را برای شناسایی و دستیابی بر آنان به كار می برند تا آنها را آسیب برسانند ودر رنج و زحمت اندازند اشاره می كند، كوشش آنها را برای شناسایی و دستگیری مومنان به دانه چیدن مرغان تشبیه می فرماید كه دانه های پر و چاق را از دانه های لاغر و میان تهی با منقار خود جدا كرده ریز را رها و درشت را برمی دارند، سپس از این كه بر گمراهی و سرگردانی خود همچنان پایدارند آنها را مورد نكوهش قرار می دهد، و با شگفتی از آنها می پرسد كه تا كی به دنبال اعتقادات نادرست و روشهای باطلند و از آنچه آنان را در ظلمات حیرت و نادانی سرگردان و گرفتار ساخته و از پندارهای دروغینی كه آنها را فریب داده پرسش و آنان را به سوی خویش دعوت و از این كه

جز خدا مطلوب دیگری دارند سرزنش می كند، و آنها را از اختیار راهی جز طریق شرع و دین نهی می فرماید، سپس درباره این كه این كژیها از چه ناحیه ای بر آنها وارد، و این بیماریها و نارواییها از كجا برای آنان آورده می شود پرسش می كند، و آن حضرت خود می داند كه آنچه به آنها می رسد از ناحیه جهالت و نادانی آنهاست لیكن سخن را به مقتضای بلاغت ادا فرموده است، و چنان كه گفته ایم این گونه سخن تجاهل العارف نامیده می شود، همان گونه كه خداوند متعال فرمود: فاین تذهبون و نیز فرموده است فانی توفكون یعنی كی و در چه هنگام از این غفلت و ناآگاهی كه دچارید باز می گردید؟ فرموده است: و لكل اجل كتاب و لكل غیبه ایاب. مردم را با اشاره به نزدیك بودن مرگ، می ترساند و به آن گوشزد می فرماید كه ممكن است مر ناگهان فرا رسد، و از نظر عمل در زمره زیانكارترین افراد قرار گیرند، سپس به آنها تذكر می دهد كه به موعظه های او گوش فرا دهند، و مراد از ربانی، دانشمندی است كه در علوم الهی، ماهر و عامل باشد، پس از آن دستور می دهد كه دلهای خود را برای پذیرش آنچه می گوید حاضر سازند، و منظور از حضور دل این است كه ذهن خود را متوجه گفتار او كنند، و هنگامی كه آنها را صدا

می كند و ندا می دهد از خواب غفلت بیدار شوند، و این كه فرموده است و لیصدق رائد اهله یعنی كه جلوتر از كاروان در پی آب و علف حركت می كند، و هدایت آن را بر عهده دارد باید به كاروانیان راست گوید. مثلی است كه امام (ع) برای بیان مقصود خود به آن تمثل جسته است، و اصل مثل لایكذب رائد اهله می باشد، و واژه رائد را برای فكر استعاره آورده است، زیرا رائد كسی است كه كاروانیان او را برای یافتن آب و گیاه جلوتر از كاروان روانه می كنند، و فكر هم كه برای پیدا كردن سرچشمه زندگی بخش علوم و مرغزارهای كمالات از جانب نفس برانگیخته می شود بدان شباهت دارد را كنایه از فكر و اهل كاروان طبق این بیان عبارت از نفس می باشد، و مانند این است كه فرموده باشد: باید اندیشه ها و خیالات شما در برابر نفوس شما راستگو باشند، و صدق و راستی افكار در برابر نفوس این است كه رفتار آنها ملهم از افكار و اندیشه های آنهاست زیر فرمان عقل، و دور از مشاركت هوا و هوس باشد، زیرا اگر نفس با مشاركت هوا و شهوت این رائد را روانه كند، ره آورد او جز دروغ و فریب نخواهد بود، و محتمل است كه مراد از رائد اشخاصی باشند كه نزد امام (ع) حضور داشته اند، زیرا هریك از آن حاضران دارای

عشیره و قبیله ای بوده كه به سوی آن باز می گشته اند و آن حضرت دستور می دهد كه با قبیله خود سخن از روی صدق و راستی گویند، و آنچه را شنیده اند به گونه ای كه سزاوار است به گوش آنها برسانند و خیرخواه آنها باشند، و همان گونه كه رائد پس از آن كه جای مناسب با آب و گیاه را یافت نزد كاروانیان باز می گردد، و آنان را بشارت داده كاروان را بدانجا راهنمایی می كند آنان نیز افراد قبیله خود را دعوت و به سوی او هدایت كنند فرموده است: و لیجمع شمله. یعنی رائد یا فرستاده باید آنچه مایه پراكندگی خاطر است از خود دور، و امور و مقاصد دنیوی خویش را جمع و جور كند، و معنای ولیحضر ذهنه این است كه هوش و حواس خود را به آنچه امام (ع) بیان می كند متوجه سازد. فرموده است: و لقد فلق لكم الامر فلق الخزره. یعنی: آنچه را از دین و احكام شریعت نمی دانستید برای شما بیان داشته، یا بنا به قولی یعنی: فتنه و آشوبهایی را كه در آینده روی خواهد داد برای شما آشكار كرده است، و نیز تاریكی جهل و نادانی را مانند مهره ای كه آن را شكاف می دهند تا بشناسند برای شما شكافته و روشن ساخته است و قرفه قرف الصمغه یعنی آگاهی و دانش خود را در این باره به شما القا كرده، و شرا

یط خیرخواهی و ارشاد را به جا آورده، و همانگونه صمغ را از درخت جدا می كنند و چیزی از آن باقی نمی گذارند در این باره نیز چیزی فرو گذار نكرده و مطلبی باقی نگذاشته است، گفته می شود: تركته علی مثل مقرف الصمغه و این مثل در جایی است كه كار را به تمامی انجام دهند و چیزی از آن باقی نگذارند، زیرا صمغ آن چنان از درخت كنده می شود كه چیزی از آن بر جای نمی ماند. فرموده است: فعند ذلك. این جمله مربوط است به عبارت من بین هزیل الحب (از میان دانه های لاغر) یعنی هنگامی كه فتنه های مذكور برپا و رهبر ضلالت و گمراهی این كارها را نسبت به شما مرتكب شود، سپاه باطل پایگاههای خود را مستحكم ساخته در سنگرهای خود قرار می گیرد: و یركب الجهل مراكبه نیز به همین معناست، یعنی این هنگام حمله آن است، و جهل در این جا به فردی تشبیه شده كه بر مركب خود سوار شده و آماده حمله و هجوم است، و واژه مراكب اشاره به خیل جاهلان و بی دانشهایی است كه در گرد او در آمده اند. فرموده است: و عظمت الطاغیه. یعنی: فتنه طغیانگر از حد و آن اندازه خود درمی گذرد و هر چه گسترده تر می شود، و قلت الراعیه مراد از راعیه پاسداران دین و كسانی است كه از حریم آن نگهبانی می كنند و ب

ه معنای الفرقه الراعیه است (گروه پاسداران دین)، و به جای واژه راعیه داعیه نیز روایت شده یعنی گروه دعوت كنندگان به سوی خدا. فرموده است: و صال الدهر صیال السبع العقور صفت صیال را كه به معنای خیز كردن و حمله بردن است برای روزگار به مناسبت شباهتی كه به درنده ها دارد استعاره آورده است، زیرا روزگار در پیدایش این آشوبها و بدیها عاملی زورمند، و در شدت حمله و هجوم، همانند درنده ای خون آشام است، سپس واژه فنیق (شتر نر ارزشمند) را برای باطل استعاره فرموده و با واژه های هدیر (آواز كبوتر و شتر) و كظوم (شتری كه نشخوار نكند) ترشیح كرده است، وجه مشابهت میان این دو این است كه باطل در پیدایی و حرمت و نیرومندی كه اهل آن دارد همانند شتر نری است كه پیوسته از مستی كف بر لب می آورد. و منظور از هدیر ظهور و قدرت اهل باطل و غرض از كظوم ناپیدایی و گمنامی آنهاست در زمانی كه حق ظهور می كند و به قدرت می رسد. فرموده است: و تواخی الناس علی الفجور. یعنی مردم آن زمان در ارتكاب معاصی و به جا آوردن فسق و فجور و پیروی از خواهشهای نفسانی با یكدیگر همبستگی و دوستی دارند، و تهاجروا علی الدین یعنی هر كس را دیندار احساس كنند، او را از خود رانده و از ا

و دوری می جویند و او نیز از آنها دوری اختیار می كند، و التحاب علی الكذب كه به معنای دوستی كردن به خاطر دروغ است نیز داخل در معنای برادری و همبستگی به خاطر فجور و كارهای زشت است همچنان كه التباغص علی صدق كه به معنای دشمنی كردن به سبب راستگویی است، داخل در معنای دوری جستن از یكدیگر به سبب دینداری است، و منظور از تكرار این معانی نفرت دادن شنوندگان از این امور ناپسند و زشت و ترسانیدن آنهاست از این كه امور مذكور اتفاق افتد. فرموده است: فاذا كان ذلك، كان الولد غیظا. یعنی هنگامی كه این رویدادها واقع شود، هر كسی برای رهایی خود از این گرفتاریها به خود مشغول است، و فرزند كه گرامیترین محبوب آدمی است برای پدرش مایه خشم و دلتنگی است یعنی فرزند برای پدر موجب رنج و غصب می شود. و اطلاق واژه غیظ (خشم) بر فرزند از باب اطلاق نام سبب برمسبب است. فرموده است: و المطر قیظا. این كه باران موجب بروز گرما باشد از نشانه های این شرور و بلاهاست بلكه خود این نیز بلاست زیرا باعث می شود كه گیاهی روییده نشود، و كشت و زراعت پا نگیرد، و میوه ها و محصولات موجود تباه شود، و شاید كنایه از این باشد كه در این دوران آنچه مایه خیر و بركت است، به شر و

آفت بدل می شود. فرموده است: و كان اهل ذلك الزمان... تا امواتا. مردم هر زمان به سه طبقه منقسم می شوند: پادشاهان و اشراف، طبقه متوسط، طبقه پایین، اگر دوران عدل و داد باشد، عدالت از پادشاهان به اشراف و از آنها به طبقه متوسط و از این طبقه به توده مردم و طبقات پایین سرازیر و در میان همه گسترده خواهد شد، و اگر جور و ستم حاكم باشد، ظلم و بیداد نیز به همین گونه دامن همه را خواهد گرفت و در این زمان پادشاهان، همچون درندگان خون آشام هر ثروتمند و صاحب مالی را شكار می كنند، مردم این زمان و برجستگان آنها در برابر افراد متوسط همچون گرگان خونخوارند كه آنها را طعمه و شكار خود قرار می دهند، و تهیدستان و بینوایان مانند مردگانند زیرا آنچه مایه ادامه زندگی آنهاست به وسیله طبقه بالاتر از آنها گرفته شده است، امام (ع) واژه اموات را بر سبیل مجاز، برای بیان این منظور به كار برده است كه بلا و سختی به منتهای شدت خود می رسد، زیرا مرگ نهایت سختی است و این از باب اطلاق نام سبب نهایی بر مسبب است. سپس واژه غیض (كم شدن و فرو رفتن آب در زمین) را برای نقصان راستی، و فیض (لبریز شدن آب) را برای رواج و فراوانی دروغ، به مناسبت شباهتی كه میان اینها

و آب است استعاره فرموده است. استعمال المود باللسان یعنی دوستی را بر زبان دارند اشاره به نفاق و دورویی مردم است كه به زبان اظهار مهر و محبت می كنند ولی دلهایشان از همدیگر دور و آكنده از دشمنی و حسد می باشد، در عبارت: التشاجر بالقلوب، واژه تشاجر (نیزه زدن) با دلها را به مناسبت شباهتی كه قلوب به نیزه ها دارند استعاره فرموده است زیرا همان گونه كه با نیزه به دشمن حمله می شود، دلهای برخی برای نابود كردن بعضی دیگرمصمم می شود، و با نسبتهای ناروا به بدگویی و طعن دیگران می پردازد، واژه نسب نیز برای فسوق استعاره است، و وجه مشابهت این است كه فسق و فجور در آن زمان موجب همبستگی و همیاری دوستی بوده، چنان كه نسب و خویشاوندی چنین است، و عفاف و پاكدامنی موجب تعجب و شگفتی می شود، زیرا در میان آنان كمیاب و نادر است، عبارت: لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا زیباترین و رساترین تشبیه است، مشبه به پوشیدن پوستین و وجه تشبیه وارونه بودن آن است توضیح مطلب این است كه چون غرض اسلام تهذیب باطن است تا دل، پاكیزه و از تعالیم آن بهره مند شود و آثار و فواید ایمان در آن حاصل گردد، اما منافقان این هدف را دگرگون كرده و بدون این كه اسلام را به دلهای خ

ود راه دهند تنها به زبان آن را به كار می برند، لذا معامله این منافقان با اسلام به وارونه پوشیدن پوستین تشبیه شده است. زیرا اصل در پوستین این است كه راسته پوشیده شود تا حیوانی كه پوستین لباس اوست از آن سود ببرد، لیكن مردم آن را وارونه استعمال می كنند و توفیق از خداست.


صفحه 68، 70، 72، 72، 72.